- نیم دوش
واحدی جهت میزان کارکرد، معادل کار روزانه ی یک برزگر در مزرعه
معنی نیم دوش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تخت، مسند، برای مثال دست آفت بدو چگونه رسد / تا در او نیم دست دستور است (انوری - ۶۷) ، نیمکت
(رَ / رُو شَ)
لغت نامه دهخدا
نیمه روشن. که اندکی روشن است و کاملاً تاریک نیست:
چو آمد شب آن نیم روشن دیار
سیه مشک بر عود کرد اختیار.
نظامی
چو آمد شب آن نیم روشن دیار
سیه مشک بر عود کرد اختیار.
نظامی
کوزپشت، خمیده پشت، (آنندراج)، مرد کوزپشت، (ناظم الاطباء)، کسی که اندکی پشتش منحنی باشد، (فرهنگ فارسی معین)
(لَ لَ)
لغت نامه دهخدا
پله کو، پیله کو، نیم کوفته، (یادداشت مؤلف)، که آن را کوفته اند اما خوب نرم نشده است: جشب، آرد کردن نیم کوب را، (از منتهی الارب)،
- نیم کوب کردن، بلغور کردن، پله کو کردن، (یادداشت مؤلف)
- نیم کوب کردن، بلغور کردن، پله کو کردن، (یادداشت مؤلف)
(فَرْ کُ)
لغت نامه دهخدا
نیم سوخته، (آنندراج)، که نیم آن سوخته است، (یادداشت مؤلف)، نیم سوزیده، که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته و معدوم شده است:
اشک چون شمع نیم سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند،
نظامی،
مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح
تا صبحدم وفا نکند شمع نیم سوز،
دانش (از آنندراج)،
، هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است
اشک چون شمع نیم سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند،
نظامی،
مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح
تا صبحدم وفا نکند شمع نیم سوز،
دانش (از آنندراج)،
، هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت،
- نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق:
بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ
وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت،
خاقانی
- نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق:
بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ
وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت،
خاقانی
(طَ کُ)
لغت نامه دهخدا
نیمدار، مستعمل، نمداشت، نیز رجوع به نمداشت شود: اتابک سلغرشاه قصب مصری به مجدالدین داد ... مگر نیمداشت بود او را خوش نیامد، (لطایف عبید زاکانی)
(دَ)
لغت نامه دهخدا
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دست آفت بدو چگونه رسد
که در او نیم دست دستور است.
انوری (از انجمن آرا).
، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
دست آفت بدو چگونه رسد
که در او نیم دست دستور است.
انوری (از انجمن آرا).
، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
جندک، هشتادیک قران، (یادداشت مؤلف)، واحد وجه و مسکوکی در ایران عهد قاجار، نصف یک پول، هرپول معادل چهار جندک بود، (از فرهنگ فارسی معین)
ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است، نیم تنه پوست، (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
زو مرا نیم موی و نیم قباست،
فرخی
کاندرین مهرگان فرخ پی
زو مرا نیم موی و نیم قباست،
فرخی
چیزی که نیک نجوشیده و خوب نپخته باشد، (از ناظم الاطباء)، نیز رجوع به نیم جوشیده شود
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود. توضیح هر (پول) معادل دو (نیم پول) بود هر نیم پول معادل دو جندک محسوب میشد
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود
جلیقه
ظرفی سرگشاد جهت دوشیدن شیر